Maleficent
آنجلینا جولی یکی از آخرین ستارههای سینما است، اگرچه در سالهای اخیر، هالیوود عمدتاً قادر به مد کردن پروژههایی نیست که دلیل آن را نشان دهد. کار او به عنوان Maleficent، ملکه بد از "زیبای خفته" دیزنی، یادآور این است که او چقدر می تواند انرژی بخش و سرگرم کننده باشد.
جولی برای اولین بار این نقش را در سال 2014 در "Maleficent" بازی کرد، یک درام فانتزی لایو اکشن (اما کاملاً CGI'd) که داستان را از دیدگاه شخصیت بازسازی کرد و در نهایت او را بیشتر به عنوان یک ضدقهرمان بی ثبات در نظر گرفت که نارضایتی ها را به نمایش می گذارد. زمین از یک شرور مستقیم که وجود داشت تا کارهای بدی انجام دهد و مغلوب شود. گونههای مصنوعی تیغدار، شاخهای ظریف و بالهای مخملی او بهنظر میرسد که بهطور ارگانیک از انواع نقشهایی که جولی بازی میکرد، سرچشمه میگیرد، قبل از اینکه چرخش تند به چپ را به نقشهای خنثیتر یا مقدستر در فیلمهای میانی انجام دهد - بهویژه شخصیت عنوان در HBO. جیا» و شورشی شبیه جک نیکلسون که او در درام بیمارستان روانی «دختر، منقطع» بازی کرد (در این فرآیند برنده جایزه اسکار شد). صدای Maleficent او ستاره های قدیمی سینما (به ویژه جوآن کرافورد) را کانالیزه می کند و او هرگز لذت بخش تر از زمانی نیست که شخصیت سعی می کند جادوگری خود را پنهان نگه دارد و شکست می خورد.
دنبالهی «مالفیسنت: معشوقه شیطان» مکملی عالی برای فیلم اول به نظر میرسد، زیرا حول یک درگیری بین جولی و یکی دیگر از ستارههای بزرگ دهههای ۸۰ و ۹۰، میشل فایفر، ساخته شده است. اما با تنظیم این درگیری بالقوه آبدار، و با تفصیل سناریویی که آن را در جلو و مرکز قرار می دهد و در عین حال روابط مالیفیسنت با دخترخوانده انسانی اش آرورا (ال فانینگ) را عمیق تر می کند، فیلم بارها و بارها از مسیر خود خارج نمی شود. نتیجه یک ناامیدی است که بیشتر از یک فیلم بد واقعی است. نسخه اصلی، علیرغم نقصهایش، لحظاتی از قدرت اولیه و درک عمیقی از آنچه مردم را به حرکت در میآورد، داشت، ویژگیهایی که عمدتاً در اینجا فاقد آن هستند.
فایفر نقش ملکه اینگریث، مادر شاهزاده فیلیپ (هاریس دیکنسون) را ایفا می کند، یک انسان سلطنتی از یک پادشاهی مجاور که می خواهد با آرورا ازدواج کند. شفق قطبی و فیلیپ اتحاد قریب الوقوع خود را به عنوان "پلی" می بینند که به پادشاهی بشر و موجودات جادویی می پیوندد که در اسکله ها تحت حمایت شفق قطبی و Maleficent زندگی می کنند در اینجا کمی "Shrek"-y لمس می کند.
متأسفانه برای هر دوی آنها، و برای هر کس دیگری، اینگریث یک نفرت پراکن نسل کشی است - واقعاً یک متعصب تشنه به خون. خصومت بین دو طرف با ارجاعات مبهم به رژیم های نژادپرست و نسل کشی در طول تاریخ و همچنین بحران مرزی کنونی در ایالات متحده همراه است، اینگریث از زمانی که همسرش، شاه جان (رابرت لیندزی) از او می خواهد که او را متوقف کند، عصبانی می شود. بی وقفه پرخاشگر باشد و بهترین رفتار او را در طول یک شام نامزدی در قلعه آنها نشان دهد.
صحنه طولانی که در ادامه می آید نقطه اوج همه بازیگران است، با خصومت ها حتی زمانی که همه درگیر در تلاش برای برقراری صلح هستند. همه انتخابهای اینگریت برای شعلهور کردن Maleficent محاسبه شدهاند، از سرو کردن بالدار (که به یک موجود بالدار نیاز دارد تا دیگری را بخورد) تا تجهیز میز با ظروف آهنی (طبق اسطورههایی که در اینجا ایجاد شده است، پریها به آهن آلرژی دارند). اما به نظر نمی رسد که فیلمنامه مایل یا قادر به تشدید تنش تدریجی باشد، به طوری که ما بتوانیم از روانشناسی شخصیت ها و بازی های عمدتا تند بازیگران لذت ببریم و احساس کنیم که این دنباله دیزنی در تلاش است به چیزی عمیق و واقعی دست پیدا کند و نه صرفا. از افرادی که فیلم اول را دوست داشتند پول بگیرید.
شام تبدیل به یک فاجعه فوری می شود که به حالت جنگ آشکار منجر می شود. Maleficent دوباره با جنهایی که در سرتاسر جهان آشکارا زندگی میکردند، تماس برقرار میکند تا اینکه نفرت و خشونت انسانی آنها را به معنای واقعی کلمه به زیر زمین کشاند، جایی که در یک سری از غارها و تونلها زندگی میکنند. صحنههای بین مالیفیسنت و موجودات بالدار گمشدهاش، صمیمانه توسط فیلمساز یواخیم رونینگ، که کارگردانی مشترک «دزدان دریایی کارائیب: مردگان قصه نمیگویند»، به ویژه ورود طولانیمدت مالیفیسنت به پادشاهی از طریق مجموعهای از تونلهای مارپیچ، به صحنه میرود. اما وقتی همه آنها دور هم جمع می شوند و در مورد نارضایتی ها و برنامه ها بحث می کنند، فیلم شبیه یکی از آن تخیل های کابلی یا جریانی با بودجه کلان است که پول بیشتری نسبت به تخیل دارد. حداقل چیوتل اجیوفور و اد اسکرین به ترتیب به عنوان یک شخصیت معقول و محتاط و یک سر شورشگر تأثیر قوی دارند.
صحنه برای درگیری ارتش ها با موجودات بالدار در نظر گرفته شده است که سعی می کنند بفهمند چگونه می توانند به محیطی نفوذ کنند که توسط کمان های ضربدری بزرگ پر از پیچ و مهره های آهنی محافظت می شود. جنگ نهایی بیش از هر چیز در انیمیشن سنتی دیزنی شبیه یک جشنواره مارول CGI یا یک اپیزود نبرد از «بازی تاج و تخت» است، و پیشرو زمان زیادی را صرف دسیسه های دادگاه می کند (از جمله این سوال که آیا یک شخصیت اصلی مسموم شد، و توسط چه کسی) که می توانست مفیدتر برای ادامه توسعه این شخصیت ها هزینه شود.
- ۰۰/۱۰/۰۷